نقد و بررسی فصل اول سریال «Mindhunter» | موشکافی شکارچی ذهن

لذت تعلیق در خشونتی مسحور کننده

3 3,668

کتابِ «شکارچی ذهن»، سریالِ شاهکار و شگفت انگیزی را متولد کرده که بی تابانه منتظر است، سلطه بر ذهن شما را پیش زمینه ای برای شکار و شکنجه آن قرار دهد. در ادامه با نقد این اثر همراه پلی مگ باشید.
مغز متفکّر «شکارچی ذهن»، کسی نیست جز استاد بلا منازع سینمای جنایی ، «دیوید فینچر»، او مطلقا سکان هدایت سریال را در اختیار دارد. نامی که ناخوداگاه مارا به سمت ،کمال گرایی،پوچی نگری، تاریکی و دلهره از جهان رئالِ خودمان سوق میدهد، و آن را به صورتمان میکوبد.

اگرچه کلمات نمیتوانند همه جنبه های نگرشِ فینچر را توصیف کنند، اما می شود گفت دنیای فینچر،حاوی عناصری است که واقعیت را به شکل بی پروا و بی پرده، رُک و راست به خوردمان میدهد.

شاید برخی دست رد به سینه افکارات و سبک فیلمسازی اش بزنند ، ولی این کار جز فرار از مخمصه‌ی حقیقت نیست .حالا شکارچی ذهن،اکثر جنبه های نگریستنِ فینچر به دنیای اطرافش را دربرمیگیرد.این سریال شامل 19 قسمت در قالب ۲ فصل میشود. روشن است در قالب سریال ،دست فینچر برای شکافتن و کار روی جزییات باز خواهد بود.
هر زمانی که فینچر اقدام به ساختِ فیلمی جنایی کرده که اکثرا ،با پایان‌های تلخ نگاهمان را همسو با تفکر به در و دیوار میدوزاند، و استاندارد های این ژانر را یک سطح افزایش داده است.شکارچی ذهن هم از این قائده مستسنی نیست، و حاوی فیلمنامه ای نوآورانه، مفهومی و کشش دار است،که توفیری است از علاقه همیشگی اش به قاتلان خونخوار و بی رحم.

فینچر در مصاحبه ای اظهار کرد:« کاری که در زودیاک یک فیلم 4 یا 5 ساعته میشد را در 2 ساعت و 45 دقیقه جمع کردیم، پس باید بسیاری از جزئیات فیلم حذف میشد، اما شکارچی ذهن یک نسخه گسترده از تمام تفکراتم، درباره زودیاک است». در این صورت فینچر به راحتی میتواند با آزادی عمل، آمپول وسواس و ریزنگری خود را در تک تک صحنه ها و شیرازه سریال تزریق کند. حتی در اپیزود هایی که کارگردانی آن را بر عهده ندارد ، کم و بیش ردِ پای فینچر، در برخی صحنه‌ها حس میشود.

سوال؛وجه تمایز آثار فینچر نسبت به دیگر آثار جنایی چیست ؟!

این پرسش چند پاسخ مختف دارد.
1-مثل همیشه فیلمبرداری روی دست حد الامکان ممنوع
2-حرکت دوربین متناسب با حرکت بازیگر(حتی ریز ترین حرکت مثل تکان داد سر)
3-وسواس در گرفتن پلان ها
4-نورپردازی به سبک فینچر و فیلتر های سرد و تیره رنگ همیشگی
5-موسیقی های اورجینال یا انتخابی کاملا بجا تلفیق داده شده با سکانس ها در جای جای سریال و…

وجه تمایز آثار فینچر نسبت به دیگر آثار جنایی چیست ؟!
وجه تمایز آثار فینچر نسبت به دیگر آثار جنایی چیست ؟!

اما یک مسئله‌ی مهم وجود دارد، انتخاب بازیگران فیلم ممکن است در وهله اول به چشم نیاید،اما باید گفت این یک اشتباه محض است و تمامی بازیگران، هرچند رول های کوچک ایفای نقش فوق العاده ای، موازی با فرم شخصیت پردازی دارند.که با زیبایی هرچه تمام تر چشمانتان را مجذوب خود میکنند ،مگر میشود فینچر بازیگران ناشایستی را برای پروژه خود انتخاب کند.

«جاناتان گراف»، که نقش مامور هولدن فورد را ایفا میکند قلب تپنده شکارچی ذهن در فصل اول است، و با نهایت استعداد نقش هولدن را در دستانش محبوس کرده است. جاناتان برای نقش «شان پارکر»، در فیلمِ «شبکه اجتماعی»،تست داده بود و فینچر هم مطرح کرد که تست جاناتان را دیدم و باخود میگفتم محال است، دوباره این بازیگر با استعداد را ازدست بدهم. فقط تنها مُشکلم با جاناتان،این بود که باید مدام به او یادآور میشدم، نباید حین فیلمبرداری لبخند بزند.

«هولت مککنالی» بازیگرِ نقشِ ویلیام (بیل) تنچ ، همکار مامور فورد را ایفا میکند و الحق والانصاف به طرز تمام و کمال، بازی خود را ارائه میدهد ! دیوید فینچر با هولت هم سابقه آشنایی داشته و برای اولین بار در «بیگانه 3» و در ادامه در سال 1999 در فیلمِ «باشگاه مشت زنی»، با مککنالی کار کرده بود و بی اغماض، به شرایط و توانایی های هولت در نقش مامور تنچ کاملا واقف بوده.

«اسپویل ادامه نقد ممکن است، قسمت هایی از داستان را لو دهد» .

در پیتسبورگ چه میگذرد؟!

داستان سریال برگرفته از واقعیت است البته با اندکی تغییر و تصرُف، همین واقعیت ترسناک، یکی از محرک هایی است که وظیفه بستن دست و پای روانمان و شکنجه دادنش را بر عهده دارد. داستان حدودا، بین دهه های 70 تا 80 .میلادی، در جریان است و روایت با محوریّت دو مامورِ اف.بی.آی ،یعنی هولدن فورد و بیل تنچ دنبال میشود.

در پیتسبورگ چه میگذرد؟!
در پیتسبورگ چه میگذرد؟!

آنها با مصاحبه های دلهره آور و صد البته روان رنجور قصدِ نفوذ ، داخل ذهن قاتلین سریالی برای شکارِ دیباچه ای از نیّت و انگیزه آنها را دارند. که این انگیزه ، کلیدی برای سیر ِتحوّل شخصیتی قاتل ها از کودکی تا به امروز،خواهد بود.تنچ و فورد، در واحد علوم رفتاری انگیزه های پیچیده قاتلان را باوسواسِ بالا مطالعه میکنند و برای ضبط این مکالمات با اشد اشرار ملاقات میکنند، رفته رفته آنقدر ماهر میشوند که با استفاده از متد هایی که به چشم دیگران مسخره و بی ربط و عذاب آور جلوه میکند به راه های فرعی جدیدی میرسند که آنهارا به شاهراه افکارات اصلی مرتکبان قتل های سریالی وحشتناک، میرساند.

هولدن مطمئنا باید با این مِتد های فراتر از حد رفته، در طی این راه سنگ اندازی های مختلف را بجان بخرد، و حتی برخی تضاد های اخلاقی و اختلاف نظر با همکار وفادارش بیل تنچ ، موجب برخی تردید های تنچ راجب او میشود.
سریال کارش را با گروگان گیری بنام میلر ،جنون آمیز و با هیجانی بیمار گونه آغاز میکند، میلر فرد عادی ای از جامعه بود وبه مرور این خیال در ذهنش پرورانده شد که موجودی نامرئیست! او از مامور هولدن فورد که از قضا خود را به آن جا رسانده درخواستی دارد که فقط با همسرش صحبت خواهد کرد. در همینجا ما از مکالمات رد و بدل شده بین فورد و میلر متوجه خواهیم شد که هولدن در رام کردن اینگونه انسان ها تبحّر خاصی دارد، اما علارغم شروع خوب هولدن یک اشتباه کوچک و فراهم نکردن در خواست میلر موجب خودکشی او میشود.

داستان با تعلیقی استادانه،وباعذاب وجدان هولدن و سرزنش خود ادامه می یابد، همان سرزنشی که با برکنار شدن مدیری که با غلغلک دادن پای دانش آموزانش ،به آن ها سکه جایزه میداد به تقاطع احساسات هولدن بازگشت .او در ابتدا انگار کمی گیج و سردر گم جلوه میکند ولی با پیدا شدن سر و کله دبی، دوست دختر جدیدش، به کلاس های جامعه شناسی میرود،تحولی در روحیه اش ایجاد میشود، و حتی در تیپ‌اش کمی تغییر را مشاهده میکنیم. یکی از خصوصیات او گشنه بودن برای بهتر بودن و بهترین شدن است.هولدن با افراد دور و بر اش تفاوت هایی دارد، تفکراتش از نگرش های سطحی بقیه متمایز است . به طوری که ،در قسمت اول سریال میبینیم،در جمع پلیس ها دیگر، قضیه فراتر از اصل لذت را از دیدگاه فروید مطرح میکند. اما آنها به نگرش های سطحی و شوخی های بی مزه و لقب دادن شیطان به قاتلین سر و صورت قضیه را ماست مالی میکنند . پس صد درصد هولدن شخصیتی قابل مطالعه است ،همین نگرش و نگاه عمقی به قضایا و همذات پنداری با آنها فرق او را با اکثریت جامعه رقم میزند که گاهی به دوگانه انگاری ها ختم میشود.

با گذشت زمان، این مصاحبه ها برای هولدن و بیل به پله های ناتمامی منجر میشود که هر بار ،با پاگذاشتن روی پله‌ای تغییر ریزی در شخصیتشان بوجود می آید. هرچند ریز اما دارای منحنی شیب داری که به مرور چهره زمخت و خشونت بار زندگی را نشانمان میدهند البته این برای کسی که هر روز چشمش را به پرونده های عجیب غریب تجاوز و اعمال خون آلود و غلتیده در لخته های خون دوخته، و بعد پای مصاحبه با همان فرد مرتکب این خشونت با یک ضبط صوت بنشیند طبیعی خواهد بود. راستی سیر پیشرفت مدل دستگاه ظبط صوت ،هم در نوع خود جالب است که نشان میدهد هولدن و بیل کارشان را با جدیّت، پیگیری میکنند.

هولدن از همذات پنداری با قاتلین لذت میبرد و حتی نیّت وقصد نزدیک شدن به آنها را دارد. او ماسکی بر صورت‌اش زده که متریال آن را تجربیات، علاقه خودش وحتی گپ زدن با دبی شکل داده، دبی به هولدن یاد داد که با چراغ قوه ی تقلید از حرکات رفتار ها ، نزدیکی به قاتل، فراهم کردن چیزهایی که دوست دارند به اعماقِ تاریکی های ژرف آنها نفوذ کند، کاوش کند و خاک نهیلیسم و تکبر آنها را کنار بزند.

«شکارچی ذهن مرز خیال و واقعیت را تمیز میدهد»

«شکارچی ذهن» چیزی میگوید که برای آینده پِی میریزد، آلت قتاله را زمین گذاشته و با استفاده بیشتر از حس شنوایی گاهی تصاویر وجدان ما را مثل خمیر ورز میدهد. بخاطر همین میگویم MINDHUNTER خشن نیست ،زیادی خشن است ،اوجی تمام نشدنی دارد، همه پرونده ها بر اساس داستان واقعی به تصویر کشیده شده، و تضاد های مختلف در شرایط گوناگون، را دائما به نمایش میگذارد. به عبارت دیگر دغدغه سریال ،دغدغه دیگریست همان نگرشِ فینچر.

«اگر دنبال انگیزه قابل درک از سوی یک قاتل سریالی بگردیم ناگهان به این بر میخوریم که چیزی وجود ندارد، چاله ای سیاه»

«شکارچی ذهن مرز خیال و واقعیت را تمیز میدهد»
«شکارچی ذهن مرز خیال و واقعیت را تمیز میدهد»

این جمله استادیست که در کلاس انگیزه‌شناسی قاتلانِ سریالی، کنفرانس میدهد. هولدن و ما ناگهان با همین جمله ،تلنگر میخوریم ترس و واهمه از همینجا شروع میشود، همینجا بود که فهمیدم، بله! دغدغه سریال دستمایه و بن مایه، چشم هایی است که نگرش عمقی به مسائل دارد . اما هولدن و بیل برای این پرسش جواب دارند.
سریال دارای لحظات کمدی و شوخی های بامزه ای هم هست مثل زمانی که بیل کمپر را به سخره میگیرد و میگوید(اثر هنریش؟چی؟ مگه استنلی کوبریکِ لعنتیه؟)
شیوه روایی نوآورانه

سریال شما را به اوج تعلیق و التذاذ میرساند ، چرا؟!

یکی اینکه نویسندگان، با روش های ما برای واکاوی داستان آشنا بوده و حرکتی گازاَنبری به تماشاچی زده اند ،به روایتی انقدر ما تماشاچی ها، سبک و سیاق های بیان داستانِ تکراری و کپی شده از فیلمهای جنایی دیده ایم، که دیگر نشان دادن خشونت با تصویر و حتی جزئیات رویمان تاثیر آنچنانی ندارند،گویا خنثی شدیم. پس این روش ابتکاری چگونه است؟

شاهکار خالقان سریال و دیوید فینچر دقیقا همینجا نمایان میشود . سریال با استفاده از سیرت‌ها و متریال های مختلف ما را وادار به دوباره سازی و تصویر سازی در ذهنمان درباره قتل ها و صحنه های جرم میکند. بنظر من این ترسناک تر از چیزیست که حتی فکرش را کنید ،انصافا عجب رَویه ای!.
این چیزیست که به اندیشه و روانمان ضربه میزند ،روحمان را مورد رنجش قرار میدهد، و تداعی سخت بودن ضربه های متوالیِ چاقوی معروف است، چون ممکن است گاهی به دنده یا استخوان بزنی!!! این چیزی نیست که بشود براحتی بر زبان بیاوریم گویا تاریکی نفرین کننده شکارچی ذهن ، وجود ما را مبهوت خود کرده ، و این ماییم که در قالب قربانیانیم و ماییم که شکنجه میشویم.

«اعمال قاتلان سریالی درتضاد با دیوانه بودن است».

به قول فینچر استدلال قوی بر علیه دیوانگی قاتلانِ سریالی وجود دارد، وقتی کسی که اینقدر با دقت نقشه کشیده و برنامه چیده است تا دستگیر نشود یعنی فرق بین خوب و بد را میداند، این درتضاد با دیوانگی است.کسانی که مسیر حرکت و تخیّل‌اش برای سالیان سال مشخص بوده ،یعنی تمام مشکلات پیش رو را حل کرده اند.
اصولا این قاتلان میتواند با زندگی خوب و مملو از نشاط دارای یک زندگی موازی دیگری باشد که پر از خشونت شکنجه و مرگ است جالب اینجاست که خودشان میدانند که در جامعه کارشان مورد پذیرش نیست و عجیب و غیر قابل درایت ،جلوه میکند. این همان قوه‌ی خیال پردازی ها و سپس انجام قتل هاییست که با لین ریدر قاتل پارک سیتی کانزاس داریم او فردی آرام در عین حال در حال مبدل شدن به هیولایی است که روش‌اش بستن دست و پای قربانینان و سپس دار زدنشان است.

«اعمال قاتلان سریالی درتضاد با دیوانه بودن است».
«اعمال قاتلان سریالی درتضاد با دیوانه بودن است».

ادموند کمپر:« مادر نباید پسر کوچولویش را با پرخاش و تحقیر خرد کند، چون اون تبدیل به یک متخاصمِ خونخوار میشود».

میتوانیم انگیزه کمپر را در تحقیر خلاصه کنیم ،ادموند کپمپر شاید مهمترین قاتل سریال است.تنها پسر و فرزند وسطی خانواده بود، مادرش همیشه تحقیرش میکرد ولی با پدرش رابطه نسبتا خوبی داشت. بعد از طلاق پدر و مادرش سرپرتی کمپر را مادرش به عهده گرفت، که با تشر ها ، عتاب قرار دادن کمپر و تحقیر های فراوانش در حال رشد دادن شرِّ مطلق در وجود کمپر بود، نهیاتا مادرش او را از خانه جواب میکند، تا با مادر بزرگ و پدر بزرگش زندگی کند.کمپر پس از مشاجره ای مادر بزرگ و پدربزرگش را با ضرب گلوله به قتل میرساند و به بخش مراقبت های بیماران روانی فرستاده میشود. در 21 سالگی آزاد میشود و بالاخره افکارش را به واقعیت تبدیل میکند، 6 دختر دبیرستانی، یکی از دوستان نزدیک مادرش و مادرش را به قتل میرساند . کمپر عادتش بوده که با جدا کردن سر قربانینان با سر آنها مقاربت کند، در یکی از مصاحبه ها هولدن از اد پرسید که اصلا چرا اینکار را با مادرت انجام دادی؟ کمپر گفت، میخواستم تحقیرش کنم ،این بینش عجیب و غیرقابل درک و ترسناک کمپر از کجا سرچشمه میگیرد؟ انگیزه و بینش در تحقیر خلاصه میشود تحقیری که بذرش را رفتار هایی که در کودکی با او می شده کاشته .کاریزمای کمپر به شدت ترسناک است، زمانی این ترس را بیشتر درک میکنیم که با آن قد بلندش دستش را زیر گلوی هولدن میگذارد این کار را دوبار تکرار میکند و ببینده را تا مرزه سکته جلو میبرد.

«بیل و هولدن طی سفری متوجه پیدا شدن سر و کله قاتلی که علاقه خاصی به آسیب رساندن به پیرزن ها داشت شدند، از قضا انگیزه این آسیب ها هم درست مثل کمپر ، سرکوفت ها و سرزنش های مادر قاتل بود.»

«مجرم به صحنه ارتکاب جرم برمیگردد»

قاتلان سریالی بعد قتل ارضا میشوند سپس عملِ ،مازوخیسم‌اشان فروکش میکند و بعد از نیاز دوباره با تکرار آن تبدیل به عادت و خلق و خوی آنان میشود، هر چه پیش میرود به شیوه های کثیف تر و خو گرفتن با قتل ها اضافه میشود سپس به برداشتن چیزی از صحنه جرم ،بازگشتن به محل وقوع اتفاق یا عکس گرفتن میرسد، مثل برودوس که اصلا خود را عکاس مدلین میخواند.افراد زیادی مثل کمپر وجود دارند ولی همه انها مثل کمپر و استاندارد هایش خود را کت بسته تحویل نمیدهند فرق تمامی قاتلین سریالی و معمولی این است که اگر نخواهند دستگیر شوند دست هیچ احدی به آنها نمیرسد، مثل زودیاک، BTK،ادموند کمپر،قاتل مرد سامرتنی با آن اشعار موزی عمر خیام در استرالیا. مگر این که مایوس شوند که پلیس بتواند در این بازی مرگباری که قاتلان سریالی چاه و راهش را برای مدت مدیدی روی در و دیوار ذهنشان حکاکی و علامتگذاری کرده اند پیروز شود.هولدن به مرور میفهمد که اصولا کمپر و دیگر قاتلان علاوه بر غرور و تکبر دلایل محکمی برای کارهایشان در قالب یک فرم و قاب دارند و آن خودشیفتگی است.درواقع انتقال کشمکش درونی(اقدام جابجایی) آنها از تکه تکه کردن اجسام بی جان تا موجودات ضعیف مثل سگ و گربه قوت میگیرد و مثل رودی به دریاچه ای از خشونت و خونریزی نسبت به انسان ها مخصوصا جنس مونث پایان میگیرد.پس بد ها به هیچ وجه بد متولد نمیشوند.

انگیزه شناسی و اکتشاف انگیزه ها در ذهن کمپر راحت تر است چون هرچه که هولدن و بیل به آن لازم دارند را کمپر در اختیارشان میگذارد ولی ترس هم از همینجا همیشه مصاحبه ها مثل کمپر راحت نیست بلکه افرادی مثل برودوس یافت میشوند که شمارا دست بیندازند.هولدن به مرور میفهمد که اصولا کمپر و دیگر قاتلان علاوه بر غرور و تکبر دلایل محکمی برای کارهایشان در قالب یک فرم و قاب دارند و آن خودشیفتگی است.

«بار احساسی فصل اول روی شانه های هولدن سنگینی میکند»

شانه هایی که با خیانت دبی سست میشوند حتی، بعد از آشتی آنها کاملا مشهود بود که این رابطه لب پرتگاه میباشدو استقامت شانه های هولدن به مو بند است. مشکلات سر کار ونهایتا سکانس های پایانی ملاقات با کمپر در بیمارستان، فشار های عصبی را دوچندان میکنند، و باعث میشوند تکبر و عزت نفس هولدن پا به فروپاشی و انزجار بگذارد و روی زمین های بیمارستان پاشیده شود.

از کانزاس چه خبر؟

یکی از زیبایی های روایی داستان همین سِیر خط موازی قاتلی سریالی بنام« لین رِیدر» ملقب به BTK که مخفف «بستن ،شکنجه ، کشتن» است. در هر قسمت حدودا 1 دقیقه قبل تیتراژ زیبای فینچری سریال ،با آن کات سین های صَد‍ُم ثانیه ای، که عکس های متوهم گونه ای، از قتلی مرموز را نشان میدهد، و مثل همیشه با اعصاب مخاطب بازی میکند. نشان دادن فعالیت های بی تی کی ،یکی از روش های نوآورانه ،وجالب تدوین است مثل Breaking Bad سریال که طی چند فصل قبل تیتراژ، تصاویری عجیب و غریبی را نمایان میکرد ،که در نهایت مقصد این دوراهی به بقایای سقوط هواپیمای بالاسر خانه والتر وایت ختم شد. در این سکانس ها،مردی را میبینیم که به صورت عجیبی سردرگم است و کار های عجیبی انجام میدهد انگار سکوتش و چشمانش میگویند که این مرد میتواند دست به اعمال وحشتناکی بزند.جالب اینجاست،ریدر هم مثل خیلی از قاتلان سریالی دیگر مورد نکوهش خانواده به خصوص مادرش قرار گرفته بوده و باز هم اهمیت تعلیقِ کودکی.

هر دفعه سریال، ذره ای اطلاعات دستمان میدهد ولی تا میخواهد چیز های بیشتری دستگیرمان شوند ، روایت ما را وسط باتلاقی از حدس و ابهامات تنهای تنها رها میکند شاید این همان معنی واقعی شکارچی ذهن است،همین وسواس ها سریال را دلنواز کرده ،شیوه غیر معقول روایت زیبا اما روانکاو. با BTK در فصل دوم بیشتر کار داریم.
«کافیست به روایت زیبای تغییر و نوسان، تاثیرخشونت ، تضاد و رک گویی علاقه داشته باشید شکار چی ذهن برای شما ساخته شده».

راجب بیل تنچ هم حرف داریم،بیل یکی از بهترین و کاملترین ،نقش های سریال است ( این حرفم را در فصل دوم بهتر متوجه میشوید)،چه از نظر بازی بی نظیر و نایاب هولت مککنالی چه از نظر شخصیت پردازی. با دقتی عجیب که مو لای درزش نمیرود. بیل چه از نظر رفتاری چه از نظر اخلاقی و فرم شخصیت پردازی ،نزدیک ترین فرد به خودمان است و در لحظاتِ تاریک درست زمانی که حس میکنیم در وحشت و هیجان سریال ،روشنایی را گم کردیم و کورمال به این در و آن در میزنیم، بیل با حضور پررنگش،منبع دلگرمی ما خواهد بود ، و ذره ای از سوزش این درد را میکاهد. شک نکنید از فیزیک و جذبه اش،نهایت لذت را خواهید برد.

یکی دیگر از دلایل مجذوب کنندگی سریال در فصل دوم پیچش داستان دست انداز هایی است که سر راه زندگی بیل قرار میگیرد و حتی اطلاعات بیشتر از زندگی اش مارا بیشتر به او نزدیک میکند او مردی خانواده دوست است و برای کارش زحمت میکشد اما همین سخت کوشی موجب میشود که از بعضی چیز ها به راحتی گذر کند و همین باعث درک نشدنش از طرف اطرافیان میشود چرا که زندگی واقعی همین است. بیل ازدواجی دارد که روی هواست(با زنی به نام نانسی که بیل بسیار دوستش دارد) و پسری دارد که به صورت عجبی تکلم نمیکند، این مهم تماما روان و روح بیل را آزرده میکند،گاهی نمیداند برای چه کسی مهم است و چرا به مامور FBI بودن ادامه میدهد اما با آمدن هولدن با خول خوی خاص خودش، مثل صبور بودن،هوش و زیرکی و وفاداری به تنچ یاد آور میشود که برای چه چیزی اینجاست و دنبال چه چیزی میگردد. در یکی از اپیزود ها نانسی همسر بیل هولدن و دبی(دوست دختر هولدن) را برای مهمانی شام به خانه اشان دعوت میکند، و درآنجا گفت و گویی شکل میگیرد که معلوم میشود بیل در خانه بسیار کم حرف است، و اصلا راجب کارش صحبت نمیکند ولی هولدن از ریز ترین جزئیات هم برای تعریف داستانش برای د‍ِبی دریغ نمیکرد. این تضاد های قابل ادراک، حکم شش هایی را دارند برای نفس کشیدن داستان سریال.همان جزئیاتی که بیل برایش در زندگی زناشویی اهمیتی قائل نمیشود، بن مایه‌ی خیلی از اتفاقات مخرب خواهد شد.

همانطور که گفتیم دبی در فصل اول یکی از عوامل اصلی تغییر و جهش در زندگی هولدن خواهد بود ،او حتی باعث ابتکارات جدیدی در مصاحبه های هولدن میشود.

«شکار چی ذهن مارا در نقطه ثقلِ بیل و هولدن قرار میدهد»

گاهی از گیر ها و ایراداتی که بیل نسبت به هولدن میگیرد کیف میکنیم و بر فراز ابر های کمدی درام لذت بخش سریال غوطه ور میشویم ، ولی ناگهان به خودمان می آییم و نگران و ناراحت میشویم ، دوست داریم دعوا را بخوابانیم ،حتی در موقعیتی اشتباه میکنیم که هولدن جایش را با قاتل داستان عوض کرده و نیمه تاریکی از بینش هولدن را به رخ میکشد ،نهایتا میترسیم و به بیل گوشزد میکنیم که با آرنجش به پهلوی هولدن بزند تا به‌خودش بیاید. به این میگویند شخصیت پردازی درست و حسابی که مایل ها با شخصیت پردازی اکثر سریال های سطحی امروزی فاصله دارد .دقیقا مثل زمانی که در سریال TRUE DETECTIVE «کارگاه حقیقی» ما عارفانه، شخصیت و کاریزمای راست کول را از بر میگرفتیم، ولی ناگهان به او شک میکردیم،که نکند همه چیز زیر سر خودش باشد.

دکتر ویندی کار و گِرِگِ نه چندان ماهر هم که در اواسط به واحد علوم رفتاری اضافه میشوند، شخصیت پردازی قابل قبولی دارند، دکتر کار اساسا اکثر تجربیات خود را مبتنی بر مستندات می داند ،او زندگی اش را در بوستون رها و به واحد علوم رفتاری در FBI ,میپیوندد.ویندی یک زن نماد قدرت و محافظه کاری است که میخواهد، از بالا امور را اداره کند و بشدت رفتار سنجی اش ،در سطح بالایی قرار دارد. او راجع به پرونده ها ،مبتنی بر اصول و منابعِ متعدد و معتبر رفتار شناسی، بر اساس واقعیت و شواهد نظرش را مطرح میکند ،درست بر خلاف هولدن که اعتقاد راسخی به غریضه اش دارد. دکتر کار در فصل دوم یکی از ارکان های اصلی پیشروی داستان شکارچی ذهن خواهد بود.

فینچر بازمیگردد سریال در دو قسمت آخر به کارگردانی فینچر در اوج و شکوه قرار دارد ، در قسمت 9 میفهمیم که قاتل کانزاس برای قتلی آماده شده و در حال تحمل استرس و فشار زیادی است.اوج سریال در قسمت های 9و10 رقم میخورد جایی که با بازگشت فینچر کات سین ها و برداشت پلان های بی نقضی با نهایت دقت سنجی و زیبایی انجام شده. میخواهم بخشی از نبوغ فینچر را در سکانس مصاحبه با ریچارد اسپک قاتل خوابگاه پرستاران نشانتان دهم.

هولدن در این مصاحبه ، برای به حرف آوردن اسپک روش جدیدی استفاده میکند که میتوان آن را dirty talk نامید. زمانی که هولدن با روش جدید اغاز به صحبت میکند فیلمبرداری به صورت مدیوم شات فقط از هولدن گرفته میشود، یک لحظه به قیافه متعجب بیل برمیگردیم و مجددا به خود هولدن اما، با رد و بدل شدن چند جمله بین اسپک و هولدن و کنار آمدن به مرور بیل ، اوهم به قاب اضافه میشود حالا هم هولدن و هم بیل که درحال کسب اطلاعات جالبی هستند اتفاق نظر پیدا میکنند و فیلمبرداری به صورت اورشات از پشت سر هولدن انجام میشود و آنها را باهم میگیرد. دیوید فینچر نبوغ و جادوی خود را همینجا تثبیت میکند و این چیزی است که اورا از بقیه کارگردان ها متمایز میکند،هرچه به تجربه فینچر اضافه میشود او کمتر از کلوز شات ها استفاده میکند و همچنین بیشتر به مدیوم شات ها ،و در فضای باز به چشم عقاب روی اورده گاهی اجازه میدهد فرد از نقطه ای به نقطه ای دیگ منتقل شود و همین صحنه هایی بلند را شکل میدهد که در سریال های تلویزیونی دیگر مانندش پیدا نمیشود سریال هایی که با کارگردانی ضعیف شات های بیهوده میگیرند.

حالا سوالی که مطرح میشود این است که آیا این چهره واقعی هولدن است؟!به نظر من نه ، ولی هولدن خیلی علاقه به این روش دارد و میخواهد خود را جای قاتلان بگذارد حتی اسپک لقب دیوانه به هولدن میدهد، اما به قول خود مامور فورد زمانی که در مغزشان نفوذ نکنیم چگونه دلیل انجام اعمالشان را بفهمیم؟
جدا از بحث مامور فورد در اخرین سکانس بیاد ماندنی فصل اول مجددا به سکانسی ازقاتل کانزاس پرت میشویم ،فضایی تلفیق داده شده با موسیقی کاملا بجا که اکثرا در کار های فینچر مشاهده میشود سکانس را به تعلیق میکشاند، قاتل کانزاس مشغول پرت کردن تکه کاغذ هایی به درون آتش است، چند تایی از تصاویر را میبینیم حالا متوجه عمق فاجعه میشویم ، از خودم دائما میپرسیدم چطور هزارتویی به این عظمت در مغز این فرد ظاهرا عادی و منظم جا شده؟!درحالی که اتفاقات سکانس قبلی یعنی حمله عصبی هولدن و این سکانس هنوز هضم نشده،فصل اول به صورت تمام و کمال بسته میشود.

کلام آخر

شکارچی ذهن نه تنها استانداردهای سینما و تلویزیون جنایی را جابجا میکند بلکه مرز بین جنون و لذت را به صورت کاملا ماهرانه ای کمرنگ میکند. جایی که محلولی از ترس و لذت را خالصانه مینوشیم و در کمال شجاعت ایدئولوژی آن را عاشقانه به آغوش میکشیم، MIND HUNTER باعث میشود به چشمانتان توهین نکنید و کلاس بالای آن باید، مرجعی برای ساخت فیلم و سریالهای جدید باشد.

 

نقد و بررسی فیلم و سریال های جدید را از سایت پلی مگ دنبال کنید!

آیا فصل اول سریال مایندهانتر (شکارچی ذهن) را تماشا کرده اید؟
نظرات خود را نسبت به مقاله «نقد و بررسی فصل اول سریال Mindhunter» با ما به اشتراک بگذارید.

منبع: سایت پلی مگ

3 دیدگاه
  1. Asal می گوید

    ممنون بابت نقد آقای انصاری. لذت بردم از قلمتون
    بنظر من یخورده کند پیش میرفت سریال ولی درکل سریال جالبی بود

    1. عرفان انصاری می گوید

      ممنون بابت نظرتون. منم همینطور فکر میکنم ولی این کند پیش رفتن برای ادامه و اتفاقایی که قرار بیفته خیلی مهمه

  2. sam می گوید

    جمع افکار رو اشتباه نوشتی هرچند افکار خودش جمع هست اما باز هم جمع داره که زیاد جالب نیست بر وزن افاعیل می شه.

یک پاسخ بگذارید

ایمیل شما منتشر نمی شود